بيعت عشيره : بيعت على(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از دعوت بنى عبدالمطلب به اسلام
از بيعت عشيره[1] به «يومالدار»[2]، «يوم الانذار»[3]، «حديثالعشيره»[4] و «انذار العشيره»[5] ياد شده است. برخى اين بيعت را نخستين بيعت در تاريخ اسلام مىدانند كه در آن على(عليه السلام) بادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 419
پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيعت كرد.[6] از نظر برخى ديگر، نخستين بيعت در سيره نبوى، بيعت على(عليه السلام) و خديجه(عليها السلام) با رسول خدا در آغاز بعثت است.[7] شايد بدين جهت باشد كه على(عليه السلام) را بايعالبيعتين[8] لقب دادهاند كه اشاره به دو بيعت ياد شده است.
درباره چگونگى اين دعوت به صورت متواتر دانشمندان اهل سنت و شيعه از على(عليه السلام) نقل كردهاند كه چون آيه «واَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين»(شعراء/26،214) نازل و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور انذار خويشاوندان خود شد، آن حضرت به من امر فرمود تا طعامى و شربتى آماده ساخته، مردان بنىعبدالمطلب را به مهمانى فرا خوانم. با آمدن آنها كه شمارشان به حدود 40 تن مىرسيد و 4 تن از عموهاى آن حضرت (ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب) نيز حضور داشتند[9] پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از پذيرايى از آن جمع، برخاست و به آنان فرمود: خداوند مرا مأمور كرده تا نزديكان خويش را انذار كنم و خداوند پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر براى او وارث و وزير و وصيى از اهل خويش قرار داد. كداميك از شما آمادگى دارد در اين دعوت با من بيعت كرده، برادر، پشتيبان و نماينده من و پس از درگذشتم وصى و جانشين و ادا كننده دَيْن من باشد؟ همه مهمانان سكوت كرده، هيچيك به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پاسخ مثبت ندادند؛ اما من كه از همه آنها كوچكتر بودم برپا خاسته، با آن حضرت بيعت كردم. در اين حال رسول خدا فرمود: اين على برادر، وزير، وصىّ و خليفه من در ميان شماست. گوش به فرمان او بوده، از او اطاعت كنيد. با اين سخن، خويشان رسول خدا مجلس را ترك كردند و با تمسخر به ابوطالب مىگفتند كه محمد(صلى الله عليه وآله)به تو امر مىكند تا از پسرتعلى(عليه السلام)پيروى كنى.[10] مطابق روايت ديگرى از على(عليه السلام) پس از بيعت، پيامبر(صلى الله عليه وآله)گردن وى را گرفت و فرمود «هذا أخي و وصيّى و خليفتي فيكم... =اين است برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما»[11]، «و يكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لانبىّ بعدى =و نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشد، جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.»[12] نيز گزارش شده كه رسول خدا پس از انجام بيعت، لعاب دهان مبارك خود را به دهان على(عليه السلام)افكند و ميان دو كتف او را با آب دهان متبرك ساخت و از آن روز چشمههاى حكمت و دانش از دل على(عليه السلام) جوشيدن گرفت.[13] برخى مهمانى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 420
حضرت را در سراى ابوطالب مىدانند.[14] بنابر مشهور اين مهمانى طى دو روز صورت گرفت كه در نخستين بار آن ابولهب با ساحر خواندن رسول خدا و سخنان نسنجيده موجب پراكنده شدن مهمانان شد؛ اما بار دوم پيامبر(صلى الله عليه وآله)قومش را انذار و على(عليه السلام) را به وصايت برگزيد.[15] برخى نيز دعوت عشيره را طى سه روز دانستهاند كه جانشينى آن حضرت در هر سه بار تكرار شد.[16] برپايه روايتى، از على(عليه السلام) پرسيده شد: به چه سبب تو وارث پسر عمويت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شدى؛ ولى عموى تو (عباس) نشد؟ گفت: تنها من بودم كه در ماجراىانذار عشيره به دعوت رسول خدا پاسخ مثبت دادم و با وى بيعت كردم. به اين سبب وارث آن حضرت شدم.[17]
در حالى كه برخى از منابع تفسيرى[18]، روايى[19] وتاريخى[20] اهل سنت براى بيعت على(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين مجلس به عنوان وزير، وصى و خليفه حضرت گزارشهايى نقل كردهاند متكلمان شيعه اين حديث را از ادلّه امامت و خلافت بلافصل على(عليه السلام)دانسته[21]، بيعت على(عليه السلام) با رسولخدا(صلى الله عليه وآله)را كه در حضور خويشاوندان صورت گرفت بيعت عشيره نام نهادهاند.
ولى برخى از اهل سنت از روى تعصب، اثبات خلافت على(عليه السلام) را از طريق حديث بيعت عشيره مورد خدشه قرار داده، به توجيه و تضعيف برخى رجال حديث يا حذف بخشى از حديث روى آوردهاند، چنانكه آلوسى ذيل آيه ياد شده آورده: شيعه به بعضى از روايات براى مقصود خود در امر خلافت استدلال كردهاند؛ ولى بايد آنها را تأويل يا تفسير كرد يا گفت ضعيف يا مجعول است.[22] طبرى به رغم تصريح به دو واژه «وصيي و خليفتي»در تاريخ خود[23] در كتاب تفسيرش ضمن حذف آن دو، واژههاى كذا و كذا گنجانده است.[24] به پيروى از وى مفسران و مورخان بعدى چون ابنكثير[25] و هيكل[26] نيز چنين كردهاند. برخى نيز منظور از جانشينى در حديث يوم الدار را توجيه كرده، مقصود از آن را جانشينى بر تيره بنىعبدالمطلب دانستهاند.[27] ابن تيميه دليلهايى براى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 421
خدشهدار كردن بيعت على(عليه السلام) با رسول خدا، اقامه كرده كه علامه جعفر مرتضى پس از بازگويى سخنان وى به رد آنها پرداخته است.[28] علامهامينى نيز طرق گوناگون حديث را يادآور شده و رجال آن را موثقدانسته است.[29]
منابع
الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد؛ الامالى، طوسى؛ الامالى، مفيد؛ انباء و نجباء الابناء؛ بحارالانوار؛ البداية والنهايه؛ تاريخالامم والملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ حياة محمد(صلى الله عليه وآله)؛ خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام)؛ دايرةالمعارف تشيع؛ رسائل الشريف المرتضى؛ روحالمعانى فىتفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ سفينة البحار و مدينة الحكم والآثار؛ السير والمغازى؛ شرحالاخبار فى فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد؛ شواهدالتنزيل؛ الصحيحمن سيرةالنبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ عللالشرايع؛ الغدير فى الكتاب والسنة والادب؛ فتحالبارى شرح صحيح البخارى؛ الكشف والبيان، ثعلبى؛ كفايةالطالب فى مناقب على بن ابى طالب(عليه السلام)؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ مستدرَك سفينةالبحار؛ مسند احمدبن حنبل؛ مناقب آل ابى طالب؛ منتهىالمطلب فى تحقيق المذهب؛ من لايحضرهالفقيه؛ النص والاجتهاد؛ وسائلالشيعه.بخش تاريخ و اعلام
[1]. مناقب، ج 2، ص 31؛ بحارالانوار، ج 38، ص 221.
[2]. رسائل، ج 4، ص 93؛ الاقتصاد الهادى، ص 222.
[3]. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 275؛ النص والاجتهاد، ص 9؛ بحارالانوار، ج 109، ص 19.
[4]. الغدير، ج 2، ص 276؛ مستدرك سفينة البحار، ج 7، ص 244.
[5]. منتهىالمطلب، ج 2، ص 897؛ فتح البارى، ج 6، ص 401.
[6]. مناقب، ج 2، ص 28 - 34؛ سفينة البحار، ج 1، ص 117.
[7]. بحارالانوار، ج 65، ص 392 - 393؛ وسائلالشيعه، ج 1، ص381.
[8]. الامالى، مفيد، ج 5، ص 235؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 394؛ المحاسن، ج 2، ص 331.
[9]. السير والمغازى، ص 146.
[10]. تفسير فرات الكوفى، ص 300 ـ 301؛ تفسير ثعلبى، ج 7، ص182؛ روض الجنان، ج 14، ص 363.
[11]. تفسير فرات الكوفى، ص 302؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص542ـ543؛ انباء نجباء الابناء، ص 71.
[12]. مجمعالبيان، ج 7، ص 357.
[13]. تفسير فرات الكوفى، ص 303 - 304؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص50.
[14]. روض الجنان، ج 14، ص 361.
[15]. مجمعالبيان، ج 7، ص 356؛ الامالى، طوسى، ص 583.
[16]. تاريخ دمشق، ج 42، ص 48 - 50.
[17]. خصايص اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ص 97 - 98؛ علل الشرايع، ج 1، ص202؛ كفاية الطالب، ص 206.
[18]. تفسير ثعلبى، ج 7، ص 182؛ شواهدالتنزيل، ج 1، ص 543.
[19]. مسند احمد، ج1، ص178؛ خصائص اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ص 97؛ شرح نهج البلاغه، ج 13 - 14، ص 169.
[20]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 543؛ انباء و نجباء الابناء، ص 71؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 48 - 50.
[21]. دايرةالمعارف تشيع، ج 3، ص 584.
[22]. روح المعانى، مج 11، ج 12، ص 204.
[23]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 543.
[24]. جامعالبيان، مج 11، ج 19، ص 149.
[25]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 364.
[26]. حياة محمد(صلى الله عليه وآله)، ص 104؛ الغدير، ج 2، ص287ـ289.
[27]. انباء نجباء الابناء، ص 71 - 73؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 33.
[28]. الصحيح من سيره، ج 3، ص 64.
[29]. الغدير، ج 2، ص 278 - 289.